پلوراليزم يا تكثّر اديان از مباحث «فلسفه دين» است كه در قرن حاضر به صورت جدى متفكران غرب آن را مطرح كرده اند. قرائت و معناى شايع و متبادر آن پذيرفتن حقانيت تمامى اديان است; و لازمه آن تعدّد صراطهاى مستقيم است. پيشينه اين بحث در ايران حدوداً به چند دهه گذشته ـ البته نه با اصطلاح پلوراليزم بلكه به عنوان «تعدّد اديان» ـ بر مى گردد. اين مقوله در آن عصر نيز براى خود طرفداران و مخالفانى داشته است كه مى توان به دو فيلسوف و متفكر معاصر يعنى علامه طباطبايى[1] و شهيد مطهرى اشاره كرد كه هر دو گام در اين عرصه نهادند و به ابطال پلوراليزم پرداختند.
در سالهاى اخير دوباره مشعل اين بحث روشن شده است و اين بار مدعيان، آن را در مجامع و تريبون هاى مختلفى براى عموم مردم مطرح كردند كه چه بسا موجب سر در گمى مخاطبانى گردد كه آشنايى كامل با مبانى نظريه پلوراليزم و اسلام ندارند; و به تعبير متفكر شهيد مطهرى «عصر ما از نظر دينى و مذهبى خصوصاً براى طبقه جوان، عصر اضطراب و دودلى و بحران است.»[2]
از اين رو ضرورت ارائه يك بحث شفاف و به دور از هرگونه غرضورزى و افراط و تفريط براى نسل جوان بيش از پيش احساس مى شود.
تا عصر حاضر هيچ فيلسوفى و دانشمندى مدعى شناخت انسان و نيازهاى فطرى او نشده است و هر روز كه قافله علم و فلسفه به پيش مى تازد، بر مجهولات انسان در اين زمينه افزون مى شود; و لذا در تعريف انسان گفته شده است كه «انسان موجودى است ناشناخته».
از اين رو، حكمت و لطف الهى اقتضا مى كند كه انسان را در اين ره بى رهنما نگذارد و با فرستادن پيامبران هادى انسان گردد.[3]
«يَـأَهْلَ الْكِتَـبِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلِمَة سَوَآءِ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْـًا» (آل عمران، 64).
از وجود تناقصات در اركان اديان آسمانى موجود به راحتى مى توانيم وضعيت اديان ديگر را تشخيص بدهيم، مكاتب و اديانى كه يا به كلى منكر وجود امر قدسى هستند و يا فقط قايل به وجود امر قدسى و عالم ماوراء طبيعت هستند و منكر وجود خداوند و نبوت اند; مثل مكتب كمونيستها و آيين هندو.
با تأمل در حكمت ضرورت دين كه عبارت است از وجود نيازهاى فطرى و ثابت انسان و از سوى ديگر يكى بودن فرستنده اديان، به نظر مى رسد پاسخ سؤال مذكور چندان مشكل نباشد; زيرا فرستنده دين خداوند حكيم و خيرخواه است كه با برآوردن نيازهاى فطرى انسان و به فعليت رساندن استعدادهايش سعادت او را تأمين مى كند. در اين صورت، فرستادن اديانى كه با يكديگر از حيث ماهيت مختلفند، توجيه پذير نيست، زيرا تفسير ماهوى يك برنامه و آيين در صورتى موجّه است كه العياذبالله ماهيت و لُبّ اديان پيشين فاقد محتوا و توانايى لازم در جهت هدايت انسان باشد; خداوند دين ناقص فرستاده باشد. اين فرض با براهين عقلى و فلسفى ناسازگار است و خرد آن را نمى پذيرد.
فرض ديگر اين كه نقصان از سوى خود انسان باشد كه به خاطر هواى نفسانى از قرار گرفتن در ركاب ره يافته گان سرباز مى زند، لازمه اين فرض، نه تغيير ماهوى دين، بلكه تأكيد و راهنمايى و نصيحت بيشتر است.
فرض سوم اين كه تغيير ماهوى اديان مستند به تغيير شرايط زمانى و مكانى و نيازهاى جديد بشرى باشد. در پاسخ اين احتمال ـ كه امروزه طرفدارانى دارد ـ بايد گفت كه گوهر اديان الهى مشتمل بر معارفى بنيادى است كه ناظر به سعادت انسان و نيازهاى فطرى و ثابت اوست; مثلا دين از انسان خواسته است كه از خداوند و پيامبرانش اطاعت كنند و به اصول اخلاقى ثابت مثل نوع دوستى، عدالت پايبند باشند. اديان الهى براى تعالى روح انسانى و برقرارى عدالت نازل شده اند و اين معارف و اصول نيز به هيچ وجه با گذشت زمان تغيير نمى كند. «مگر بشر چندگونه فطرت و سرشت و طبيعت مى تواند داشته باشد.»[4]
بلى تغيير زمان و نيازهاى جديد و غير ثابت انسان، تغيير برخى احكام و فروع، يا تكميل آن ها را مى طلبد ولى لازمه آن تغيير و تكامل شريعت است; نه دين. شهيد مطهرى در اين زمينه مى گويد:
«تفاوت و اختلاف تعليمات انبياء با يكديگر از انواع اختلاف برنامه هايى است كه در يك كشور هر چندبار به مورد اجراء گذاشته مى شود و همه آن ها از يك قانون اساسى الهام مى گيرد. همه آنان [پيامبران] مردم را به يك شاهراه و به سوى يك هدف دعوت مى كردند.»[5]
استاد شهيد با تذكر اين نكته كه دين در اصطلاح مورخان و مردم به صورت جمع و متعدد بكار مى رود، موضع قرآن را چنين تقرير مى كند:
«از نظر قرآن دين خدا از آدم تا خاتم يكى است، همه پيامبران اعم از پيامبران صاحب شريعت و پيامبران غير صاحب شريعت به يك مكتب دعوت مى كرده اند. اصول مكتب انبياء كه دين ناميده مى شود، يكى بوده است.»[6]
استاد در جاى ديگر، آيه «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» (روم، 30) را دليل وحدت دين مى شمارد.[7]
بطلان اين قياس نيازمند توضيح بيشترى نيست زيرا منشأ اختلاف در فلسفه ها به اختلاف فيلسوفان و افكار مختلف يك فيلسوف بر مى گردد; در حالى كه مصدر اديان، خداوند حكيم و عالم است كه علم او ازلى و تغيير ناپذير است. پيامبران، علاوه بر برخوردارى از نبوغ، از طريق وحى به مبدأ هستى و علم ازلى نيز متصل اند.
«تفاوت پيامبران با نوابغ و فلاسفه بزرگ اين است كه فلاسفه هر كدام مكتب مخصوص به خود داشته اند، از اين رو هميشه در جهان فلسفه ها وجود داشته نه فلسفه; ولى پيامبران الهى هميشه مؤيد و مصدّق يكديگر بوده اند و يكديگر را نفى نكرده اند، هر كدام از پيامبران اگر در محيط و زمان پيامبر ديگر مى بود مانند او قانون و دستورالعمل مى آورد.»[9]
«بشر در مسير تكاملى خود مانند قافله اى است كه در راهى و به سوى مقصد معينى حركت مى كند، ولى راه را نمى داند. هر چند يك بار به كسى برخورد مى كند كه راه را مى داند و با نشانه هايى كه از او مى گيرد دهها كيلومتر راه را طى مى كند... تا تدريجاً خود قابليت بيشترى براى فراگيرى پيدا مى كند و مى رسد به شخصى كه نقشه كلى راه را از او مى گيرد و براى هميشه با در دست داشتن آن نقشه از راهنمايى هاى جديد بى نياز مى گردد.»[10]
نام احمد نام جمله انبياست***چون كه صد آمد نود هم پيش ماست
البته ملاك و معيار تشخيص دين حق از باطل را مى توان از دو نظر متفاوت يعنى درون دينى و بيرون دينى جستجو كرد امّا در اين جا به ادله اى كه شهيد متفكر بدان اشاراتى داشته است، بسنده مى كنيم.[11]
يكى از اين ملاكها ارزيابى و سنجش اديان موجود از نظر جامعيت و مطابقت با نيازهاى فطرى انسان است كه در اينجا به مقايسه دو دين بزرگ جهان كه مدعى حقانيت نيز هستند، يعنى اسلام و مسيحيت، مى پردازيم:
1ـ جهان بينى اسلام بر اصل توحيد استوار است و جهان بينى مسيحيت بر تثليث (متى 28:19 ـ يوحنا 5:20 ـ اول قرنتيان 8:6)
2ـ وحى مُنْزَل بودن قرآن كريم، دست نويس و جبرى بودن انجيل.
3ـ اشتمال قرآن بر تعدادى مضامين عالى و انواع اعجاز; و اشتمال كتاب مقدس بر آموزه هاى ناسازگار با عقل مانند تجسم خدا و گناه فطرى و مسأله فديه (يوحنا 16:7، يوحنا 4:26، يوحنا 14:16، روميان 3:20 و 24، روميان 5:12 و كتاب هوشيع نبى 9:5 ـ 10)
4ـ داعيه جهانى بودن اسلام و نسخ اديان پيشين، اعلام موقتى بودن تورات و انجيل و بشارت به ظهور پيامبر پسين.
(يوحنا 16:7، كتاب هوشيع نبى 9:5 ـ 10)
5ـ عدالت و ظلم ستيزى اسلام; توصيه به ستم پذيرى از اشخاص و حكومت در انجيل (متى 5:38، متى 22:21، متى 2:17، لوقا 20:25، متى 22:18، مدقس 12:15)
6ـ و بالاخره وجود قوانين و احكام اجتماعى، اقتصادى، حقوقى، جزايى در اسلام، منطبق با نيازهاى فطرى بشرى مثل اصل شورا، قداست شغل، حرمت رشوه، ربا و احتكار، توصيه به دفاع از حقوق خصوصى و اجتماعى و جهاد در مقابل متجاوزان، احكام حدود و ديات به منظور اصلاح جامعه و پيشگيرى از وقوع جرايم.
«لازمه ايمان به همه پيامبران اين است كه در هر زمانى تسليم شريعت همان پيامبرى باشيم كه دوره اوست، و قهراً لازم است در دوره ختميه آخرين دستورهايى كه از جانب خدا به وسيله آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم و اين لازمه اسلام يعنى تسليم شدن به خدا و پذيرفتن رسالتهاى فرستادگان اوست.»[12]
«لازمه تسليم خدا شدن پذيرفتن دستورهاى اوست و روشن است كه همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان چيزى است كه آخرين رسول او آورده است.»[13]
«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلَـمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَـسِرِينَ; (آل عمران، 85) هر كس غير از اسلام دين بجويد، هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از جمله زيانكاران خواهد بود».
آيه ديگر كه خطاب به اهل كتاب است كه اگر آنان اسلام آورند در هدايت و صراط مستقيم هستند. «فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ» (آل عمران، 20).
خداوند «اسلام» را دين حقيقى در نزد خود توصيف مى كند: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاِْسْلَـمُ» (آل عمران، 19).[14]
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَ هِيمَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَـبَ فَمِنْهُم مُّهْتَد وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَـسِقُونَ * ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى ءَاثَـرِهِم بِرُسُلِنَا; (حديد، 26و27) يعنى ما قبلا نوح و ابراهيم را فرستاديم و در نسل اين دو «پيامبرى» و كتاب قرار داده ايم، بعضى از اينها هدايت شده و بيشترشان فاسق بودند، سپس ما پيغمبران خود را يك يك پشت سر يكديگر قرار داديم». استاد شهيد از اين آيه چنين نتيجه گيرى مى كند:
«كلمه فَفّينا مصدرش تقفيه و از ماده فقا است، قفا پشت گردن را مى گويند. وقتى كه افرادى رديف و پشت گردن ديگرى بايستند، مثل يك صف نظامى، چهره هر يك از آن ها به پشت گردن ديگرى است... جمله «ثم قفيّنا على ءاثرهم» متضمن اين نكته است كه هر پيغمبر بعدى از همان راه رفته است كه پيغمبران قبلى رفته اند; يعنى كسى خيال نكند پيغمبران راههاى مختلف دارند; راه يكى بوده، از نوح تا خاتم الانبياء راه يكى است... «آثار» جمع «اثر» است و اثر يعنى جاى پا، پيغمبران هر كدام آمدند پا جاى پاى ديگران گذاشتند... راه انبيا يك راه بيشتر نيست.»
الف: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالصَّـبِـُونَ وَالنَّصَـرَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَعَمِلَ صَــلِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ; (مائده، 69) يعنى آنان كه ايمان آورده اند (مسلمانها) و يهوديان و صابئين و نصرانى ها، همه كسانى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز داشته باشند و كار شايسته به جا آورند، بى ترس و واهمه خواهند بود و غمگين نيز نمى گردند».
وجه استدلال: «در اين آيه براى رستگارى و ايمنى از عذاب خدا سه شرط ذكر شده است: ايمان به خدا، ايمان به رستاخيز و عمل نيك، قيد ديگرى [مثل اسلام] نشده است.»[16]
در پاسخ به استدلال به آيه فوق بايد گفت كه بين حق بودن يك دين و در صراط مستقيم گام برداشتن پيروان آن دين با رفع عقاب (حزن و خوف) نبايد خلط كرد. آن چه از آيه فوق مستفاد مى شود نه صحه گذاشتن قرآن كريم بر طريق اهل كتاب و صراط مستقيم خواندن آن، بلكه دلالت بر رفع عقاب در روزقيامت از اهل كتاب و حداكثر دلالت بر اعطاى ثواب و پاداش به مؤمنان اهل كتاب است كه در دنيا به خاطر روشن نشدن نور اسلام بر دين خود باقى ماندند; با اين شرط كه در اعتقادات خود مثل اكثر مسيحيان و يهوديان امروزه دچار شرك نشدند و از نظر اخلاقى نيز اعمال صالح انجام دادند. شهيد مطهرى مى گويد:
«بايد بگوييم كه عدالت و نيكوكارى حتى از مردمان كافر به خدا و قيامت هم مقبول است. بنابراين كسانى كه منكر خدا و قيامتند ولى خدمات بزرگ فرهنگى، بهداشتى، اقتصادى، سياسى و اجتماعى به بشريت تقديم مى دارند، داراى اجر بزرگى خواهند بود.»[17]
ب: «لا اِكراهَ فِى الدّين»
شايد بعضى براى اثبات عدم اجبار در گرويدن به اسلام و آزادى انتخاب اديان ديگر به آيه فوق استناد كنند كه هرگونه اجبار و اكراه را در دين نفى نموده است. مرحوم مطهرى با اشاره به آيه مذكور مى نويسد:
«اين آيه به اين معنا نيست كه دين خدا، در هر زمان متعدد است و ما حق داريم هر كدام را كه بخواهيم انتخاب كنيم، چنين نيست، در هر زمانى يك دين حق وجود دارد و... در اين زمان اگر كسى بخواهد به سوى خدا راهى بجويد بايد از دستورات دين او راهنمايى بجويد.»[18]
شهيد مطهرى در پاسخ به اين اِشكال، با پذيرفتن معناى «مطلق تسليم» براى «اسلام»، معتقد است مصداق پيدا كردن و تحقق حقيقت تسليم در گرو تسليم انسان است به هر آن چه خداوند از او خواسته است.
«اگر گفته شود كه مراد از اسلام، خصوص دين ما نيست بلكه منظور تسليم خدا شدن است، پاسخ اين است كه البته اسلام همان تسليم است و دين اسلام همان دين تسليم است ولى حقيقت تسليم در هر زمانى شكلى داشته و در اين زمان شكل آن همان دين گرانمايه اى است كه به دست حضرت خاتم الانبياء ظهور يافته است و قهراً كلمه اسلام بر آن منطبق مى گردد و بس.»[19]
به ديگر سخن گوهر و ماهيت اديان همان تسليم محض در برابر خداوند است كه با تسليم در برابر انبياء و گوش جان سپردن به پيامهاى آنان عينيت مى يابد.
اشكال فوق را بيشتر جان هيك فيلسوف معاصر طرح و تقويت نموده است.[20] بعضى معاصران نيز آن را در مقالات خود دنبال كردند.[21] البته اصل اين اشكال چهار دهه پيش در جزوه اى چنين تقرير شد: «اگر پيروان هر يك از مذاهب اين طور فكر كنند كه فقط خودشان رستگارند، چنين طرز تفكرى با روح عدالت خداوند منطبق نخواهد بود.»[22]
متفكر برجسته معاصر در كتاب گرانسنگ خود، عدل الهى، به تفصيل و مستدل رفع شبهه كرده است. شبهه مذكور از دو جهت قابل طرح است يكى مربوط به اعمال نيك كفار در دنيا و همچنين سرنوشت نهايى آنها در آخرت; دوم مربوط به اهل كتاب كه متأله امّا منكر نبوت پيامبر اسلام هستند.
امّا اين كه چگونه اعمال نيكوى كفار در قيامت به درد آن ها خواهد خورد؟
«اعمال خير افرادى كه به خدا و قيامت ايمان ندارند و احياناً براى خدا شريك قائل اند، موجب تخفيف و احياناً رفع عذاب آن ها خواهد بود.»[23]
«هرگاه عملى به منظور احسان و خدمت به خلق و به خاطر انسانيت انجام گيرد، در رديف عملى كه انگيزه اش فقط براى خود است، نيست. البته خداوند چنين كسانى را بى اجر نمى گذارد.»[24]
متفكر شهيد در تعبيرى جالب و تا اندازه اى اختصاصى مى گويد اعمال كفارى كه به انگيزه خدمت و احسان باشد، روايتگر وجود نور معرفت خداوند در ضمير آنهاست.[25]
شهيد مطهرى در تأييد مدعاى خويش با استناد به آيه شريفه «وَ ما كُنّا مُعَذَّبينَ حَتّى نَبْعَث رسُولا». (اسراء، 15) مى نويسد: «محال است كه خداى حكيم كسى را كه حجت بر او تمام نشده است، عذاب كند.»[26]
البته پيش از شهيد مطهرى حكما و عرفاى بزرگى مانند بوعلى سينا و صدرالمتألهين قايل به نجات اكثريت مردم و نيل آنان به سعادت در قيامت بودند.[28]
به ديگر سخن ما نبايد مردم را در دو دايره «مسلمان» و «كافر» جمع كنيم; بلكه بايد دايره سومى نيز ترسيم كنيم كه انسانهايى با عنوان «قاصران» «جاهلان» و «مرجوّ عندالله» در آن قرار مى گيرند كه اعضاء آن به مراتب بيشتر از اعضاى دو دايره پيشين است.[29]
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق***اين است سرّ عشق كه حيران كند عقول
خلقان همه به فطرت توحيد زاده اند***اين شرك عارضى بود و عارضى يزول
گويد خرد كه سر حقيقت نهفته دار***با عشق پرده در، چه كند عقل بوالفضول؟[30]
حاصل اين كه مدعيان پلوراليزم كه عذاب اكثريت مردم را دستاويز مدّعاى خود قرار داده بودند، خلع سلاح شدند; چرا كه براى رهايى از اشكال فوق، لازم نيست كه ما ملتزم به صراط مستقيم و حقانيت اديان بگرديم بلكه كافى است به آيات الهى و احاديث معصومين خودمان عنايت داشته باشيم كه چگونه اين سرچشمه هاى زلال معرفت دينى اشكال مذكور را چهارده قرن پيش حل نمودند.
شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس***كه نه هر كو ورقى خواند، معانى دانست
1 . علامه طباطبائى، ظهور شيعه، ص 8 و 9.
2 . عدل اللهى، چ 2، مقدمه.
3 . براى توضيح بيشتر، ر.ك: شهيد مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج 7، ص 77 (درسهاى اشارات، نمط نهم) / نيز: اسلام و مقتضيات زمان و مكان، ج 1، ص 364.
4 . مجموعه آثار، ج 3، ص 160 / براى توضيح بيشتر، ر.ك: امدادهاى غيبى، مقاله «خورشيد دين هرگز غروب نمى كند».
5 . مجموعه آثار، ج 3، ص 158.
6 . همان، ج 2، ص 181.
7 . همان، ج 3، ص 160.
8 . مجموعه آثار، ج 2، ص 181.
9 . مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى (وحى و نبوت)، ص 165 و نيز 146.
10 . مجموعه آثار، ج 3، ص 161.
11 . اقتباس از مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 209 تا ص 232، (وحى و نبوت).
12 . عدل الهى، ص 268.
13 . عدل الهى، ص 271.
14 . عدل الهى، ص 270 و 310; مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى، ص 165.
15 . رك: مهدى بازرگان، دين و تمدن، ص 52 و نيز عبدالكريم سروش، مجله كيان، شماره 36، مقاله «صراطهاى مستقيم»، ص 9 / و نيز: بهاءالدين خرمشاهى، قرآن پژوهى، مقاله همسنخى بين اسلام و اهل كتاب. اخيراً بر اين مقاله نقدى نوشته شده است / ر.ك: «پلوراليزم و قرآن»، مجله بيّنات، ش 16.
16 . عدل الهى، ص 279.
17 . همان.
18 . عدل اللهى، ص 270.
19 . همان، ص 271.
20 . ر.ك: جان هيك، خدا و عالم ايمان، فصل نهم، به نقل از مجله نشر دانش، دكتر نصرالله پورجوادى، انقلاب كپرنيكى در كلام، ص 5، شماره فروردين و ارديبهشت سال 71.
21 . عبدالكريم سروش، مجله كيان، مقاله «صراطهاى مستقيم، شماره 36.
22 . محمدنظرى، پيشنهاد تأسيس كانون يكتاپرستى، چاپ 1341 ش، ص 59.
23 . عدل الهى، ص عدل اللهى.
24 . همان، ص 305.
25 . همان، ص 307.
26 . همان، ص 289.
27 . همان، ص 346.
28 . ر.ك: بوعلى سينا، اشارات با شرح خواجه طوسى و حاشيه فخر رازى، كتابخانه آيت الله مرعشى قم، ج 2، ص 83، نمط هفتم / صدرالمتألهين، الحكمة المتعاليه، ج 9، ص 351، انتشارات مصطفوى قم.
29 . ر.ك: مقاله «كافر مسلمان و مسلمان كافر»، فصلنامه كتاب نقد، شماره 4 / نيز ر.ك: عدل الهى، ص 320 به بعد.
30 . سروده آقا محمدرضا قمشه اى، نقل از عدل الهى، ص 330.